جدول جو
جدول جو

معنی حق بییتن - جستجوی لغت در جدول جو

حق بییتن
سهم خود را گرفتن دریافت حق و حقوق
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اَ)
آنکه مراعات حق کند. آنکه حدسهای او صائب است
لغت نامه دهخدا
باانصاف، دادگر، عادل، منصف، حقیقت بین، درست نگر، واقع بین، واقع گرا، واقعیت گرا
متضاد: پندارگرا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ترسیدن، به واسطه ی ترس از جایی جستن
فرهنگ گویش مازندرانی
غلتیدن در سراشیبی، چهره پوشاندن، به سرعت آمد و شد کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
بیان کردن حق، راست گویی
فرهنگ گویش مازندرانی
زیر گرفتن، سواره از روی چیزی گذشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
گام برداشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
ادرار داشتن، دچار ادرار شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
خشمگین شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
شتاب گرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
گفتگو و مجادله را دوباره آغاز کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
درد گرفتن استخوان
فرهنگ گویش مازندرانی
جاری و روان شدن، غلتیدن در سراشیبی
فرهنگ گویش مازندرانی
اصابت کردن، به هدف خوردن، شالوده ریختن، ته گرفتن غذا، نشستن برف بر زمین، بلند کردن، شالوده ریختن، اصابت کردن، به هدف خوردن، شالوده ریختن
فرهنگ گویش مازندرانی
غلتیده شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
بر راه و رسم کاری تسلط داشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
جلوگیری کردن، جلوی کسی یا چیزی را گرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
رها کردن، از دست دادن، کمک کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
خواب به چشم آمدن، خواب آلود شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
از کسی خط مشی گرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
چک بییتن
فرهنگ گویش مازندرانی
قلق کسی را به دست آوردن، طبع کسی را فهمیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
پی گیری کردن، از هم گشودن، باز کردن چیز بافته شده
فرهنگ گویش مازندرانی
آغاز، آغاز و شروع دوباره ی کاری، طرح چیستان، برقرار شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
بلند کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
در حال کار کردن، روان و جاری بودن
فرهنگ گویش مازندرانی